در حسرت صدای تو
در خاطرات دور پیوند آب و اتش نامیمون نبود
اینجا روی عرشه ای به وسعت تمام زندگی
این پیوند پر از فریاد و داغ مرا تا ابد در حسرت شنیدن عاشفانه های ساده گذاشت
ساحل امن بر من حرام
در خود آتش می گیرم
دست هایم به آسمان چنگ می زند
تو با آسمان یکی شده ای
می دانم ، چشم های تو نیز می بارد
و من اینجا در حسرت صدای تو با هر موج به ساحل رسیده تو را فریاد می زنم