ایوان تورگینف

تورگینف را بسیاری دروازه ورود به ادبیات روسیه میدانند.
او بستری مهم برای شکلگیری ادبیات رئالیستی و زمینهسازی اثربخش برای روشنفکران چپگرای روسی بود.
وجه شاخص تورگینف تکنیکال بودن و آشنایی وی با ادبیات رایج در جهان غرب بود. هرچند پیش از انقلاب اکتبر نیز فضای مناسبی برای فعالیت امثال تورگینف وجود نداشت، بقول رضا رضایی مترجم شاخص آثار ادبی کلاسیک قرون ۱۸ و نوزده:
«اصولاً الگوی نویسندههای قرن نوزده اروپا صحنه تئاتر بوده است. تورگنیف هم داستاننویس بود و هم شاعر و نمایشنامهنویس. خود تورگنیف سودای نمایشنامهنویسی در سر داشت و اگر سانسور روسیه تزاری جلو انتشار و اجرای نمایشنامههایش را نمیگرفت امروز تورگنیفِ نمایشنامهنویس را میشناختیم.»
ایوان تورگنیف» Ivan Turgenev رمان نویس مشهور روسی در نهم نوامبر ۱۸۱۸ در «اورال» به دنیا آمد. او به یک خانواده اشرافی روسیه متعلق بود. اجدادش از شخصیتهای معروف روس بودند. گفته شده سنگینترین مغز سالم جهان، متعلق به اوست که ۲۰۱۲ گرم وزن داشته است.

پدر وی در ارتش روس مقام سرهنگی داشت. این مرد در سال ۱۸۲۰ وقتی «ایوان» دو ساله بود زن و سه پسرش را به اروپا غربی برد و به گردش در کشورهای این منطقه پرداخت. در بازگشت به روسیه «تورگنیف» مانند دیگر مَلاک زادگان روس در نزد استادان و آموزگاران مجرب تعلیم و تربیت یافت. او زبان روسی را خیلی دوست میداشت و همیشه از این که استادان، زبان مادری اش را به او یاد نمیدادند متأسف بود، اما سرانجام به وسیله یکی از دهقانان املاک پدر توانست یک کتاب روسی به دست آورد و با شوق بسیار بخواند.
ایوان در شانزده سالگی به دانشگاه مسکو رفت. اما در سال ۱۸۳۵ او را به دانشگاه «سن پترزبورگ» منتقل ساختند. آنجا در رشته زبانشناسی به تحصیل پرداخت ودر این زمان احساس کرد که میخواهد چیز بنویسد و به نویسندگی بپردازد. او نخست با تقلید از یکی از آثار «بایرون» شاعر بزرگ انگلیسی یک قطعه شعر خوب سرود اما استادش بدون آن که او را رسوا سازد به او گفت: «فکر میکنم تو میتوانی چیزی شوی» !و در این زمان تشجیع شد و در روزنامهها آثار شعری خود از جمله «کاج کهن» را منتشر ساخت.

سفر به برلین:
بدیهی بود که در سال ۱۸۳۸ کسی برای تحصیل در علومانسانی به برلین برود و زیر سلطهی افکار و آراء هگل قرار نگیرد. تورگینف جوان در سال ۱۸۳۸ به برلین رفت چون تصور میکرد که تحصیل حقیقی در خارج از روسیه میسر است. وی در آنجا دو سال به فلسفه و زبانهای قدیمی وتاریخ پرداخت. تورگنیف در این دوره سخت تحت تأثیر افکار فیلسوف آلمانی «هگل» قرار گرفت. او بدین ترتیب خود را از زیر بار افکار نژاد اسلاو خارج ساخت و به افکار غربیها گروید و تا آخر عمر غربی میاندیشید.
وی در بازگشت به روسیه یکراست به «مسکو» رفت، چون مادرش که زن تندخو و دیکتاتوری بود در مسکو زندگی میکرد. تورگنیف داستانهای زیادی دربارهٔ رفتار خشن مادرش با دهاقین روسی تعریف کرده است. او در سال ۱۸۴۳ یک داستان شعر منتشر کرد و چنانکه در خاطراتش مینویسد با انتشار آن پای در اقلیم ادبیات گذاشت. «بلینسکی» نقاش بزرگ روس اولین اثر او را پسندید.

تورگنیف میگوید: ستایش بلینسکی بیشتر مرا دستپاچه کرد … من هر جا میرفتم تکذیب میکردم که من آن اثر را منتشر کردهام. نخستین اثر منثور او کتابی به نام «خاطرات یک شکارچی» بود که بین سالهای ۱۸۴۱ تا ۱۸۵۰ نوشته شد، وی در این کتاب وضع بد زندگی دهاقین روسیه را مورد تنقید قرار داد و آن را سخت کوبید. مقامات دولت تزاری از انتشار این کتاب رنجیدند اما بهانهای برای بازداشت وی پیدا نکردند؛ ولی وقتی او در مقالهای، از «گوگول» نویسنده روسی تمجید کرد او را یکماه به زندان انداختند و بعد تبعیدش کردند. او از این دوره برای مطالعه و نگارش استفاده زیادی کرد و در این زمان «آشیانه یک اشراف زاده» و «پدران و پسران» را نگاشت.
او در ابتدا با لئو تولستوی و فئودور داستایوسکی رابطه دوستانهای داشت، اما بعدها این رابطه به کدورت انجامید، در حدی که در سال ۱۸۷۳ تولستوی به او پیشنهاد دوئل داد.

او وقتی به روسیه بازگشت روشنفکری متجدد و خواستار نوسازی بود. قیام دکابریستها تأثیر عمیقی بر تاریخ روسیه گذاشت که تأثیرش به تورگنیف و تولستوی و داستایفسکی هم رسید. یکی از تبعات آن سانسور روسیه تزاری بود که شمشیری دو دم بود؛ از طرفی جلو انتشار آثار را میگرفت، از طرف دیگر موجب خلاقیت میشد و روشنفکران را به یافتن راههای جدید برای ابراز و بیان افکارشان هدایت میکرد. بغرنجی و سمبولیسم آن دوره به همین خاطر بهوجود آمد که به ادبیات روسیه هم خیلی کمک کرد.»
تورگنیف مدتی بازداشت بود و تبعید شد و تحتالحفظ در خانه بود. در آن اثنا روشنفکران روس دو جبهه اصلی داشتند: یک گروه طرفداران اصالت نژاد اسلاو بودند با روحیه ناسیونالیستی و بازگشت به خویش و به نوعی مدافع کلیسای ارتدوکس. گروه دیگر طرفداران تجدد بودند و الگوهای لیبرالیسم غربی را وام گرفته بودند. البته این لیبرالیسم با آنچه در مطبوعات امروز ایران مطرح میشود متفاوت است و منظور از آن مخالفت با دستگاه سلطنت در کل اروپای قرن نوزدهم است. بارزترین چهره جبهه راست داستایفسکی است که میتوان گفت در نیمه دوم زندگی خود از لحاظ سیاسی شخصیتی مرتجع بود و از نظام سلطنت و کلیسای ارتدوکس دفاع میکرد. اما در جبهه متجددان دو جناح شکل گرفت: یکی کسانی که خواستار تحولات و تغییرات گامبهگام و تدریجی بودند و دیگری آنها که به دنبال تحولات رادیکالی و ناگهانی بودند. تورگنیف جزو دسته اول بود. کسانی مثل باکونین، که دوست تورگنیف هم بود، خواستار اقدامات رادیکال بودند. تورگنیف البته در مقالاتش با آنها همدلی نشان میداد، اما آنها اغلب به او حمله میکردند و او را محافظهکار میخواندند. در روسیه آن سالها یک نوع رابطه عشق و نفرت نسبت به پدیدههای غربی به چشم میخورد. این گرایشهای متضاد در نویسندگان موج میزند و شاید یکی از جذابیتهای ادبیات روس همین باشد.»
اگرچه روسیه پیش از قرن نوزدهم سنت رمان و موسیقی نداشت، اما در این قرن این دو پدیده در روسیه به شکوفایی قابل توجهی رسیدند. رضایی درباره سنت رمان روسیه در قرن نوزدهم گفت: «در رمان این دوره از سه غول بزرگ نام میبرند. دو تن از آنها تولستوی و داستایفسکی هستند که هنوز هم درباره این که کدام اول و کدام دوم است کتابها نوشته میشود و دعواست. اما در هر صورت آنها اول و دوم هستند. اما شکی وجود ندارد که نفر سوم تورگنیف است. تورگنیف غربیترین نویسنده روس است. او در اروپا با نویسندگانی چون هنری جیمز و فلوبر محشور شد. جیمز خاطرات زیادی درباره تورگنیف نوشته است؛ از طرز حرف زدن او و نگاهش به آثار ادبی. تورگنیف تفاوت دیگری هم با تولستوی و داستایفسکی دارد. اصطلاح novel of ideas در زبان انگلیسی رایج است که یعنی رمان در خدمت بیان عقیدهای خاص. این سنت در روسیه بسیار قوی و در انگلستان بسیار ضعیف است. به همین دلیل میگویم تورگنیف غربیترین نویسنده روسیه است. او رمان بیقصد مینوشت و میتوان درباره آثارش قضاوتهای متضاد داشت. اما داستایفسکی و تا حدودی تولستوی چنین نیستند.»
ر سال ۱۸۴۷ داستان کوتاه خور و کالینچ، قسمت نخست از کتاب خاطرات یک شکارچی را نوشت. در سال ۱۸۶۴ در «ایالت باد» و در سال ۱۸۷۱ در پاریس مستقر گردید.
تورگنیف پس از سکونت در فرانسه با نویسندگان ناتورالیست فرانسوی و موپاسان و «ژرژساند» مخصوصاً فلوبر آشنا شد و محفلی ادبی به اتفاق هم در رستوران «ماینی» تشکیل دادند و چون خوش سخن بود توانست با زحمت فراوان روسیه و ادبیات آن را به پاریس بشناساند و مردم را به آثار ادبی روس علاقهمند کند. وی در سال ۱۸۶۲ در «بادن بادن» آلمان خانه بزرگی خریده بود و تا سال ۱۸۷۰ در آنجا زیست و چون مدتی در فرانسه زیسته بود بسیاری از داستانهایش را در اصل به زبان فرانسه نوشته است.
او در سوم سپتامبر ۱۸۸۳ در سن شصت و پنج سالگی درفرانسه درگذشت.